يه لره رو مي خواستند اعدام کنند ازش مي پرسند، آخره عمرته حرفي چيزي نداري طرف ميگه نه شروع مي کنند مي بندنش به جرثقيل وقتي مي برنش بالا دست و پا مي زنه به منظور اينکه حرف دارم ميارنش پايين ازش مي پرسند چي شده بابا تو که گفتي حرف نداري برمیگرده به دوستش میگه محسن خونتون از اون بالا معلومه!!!!


0 نظرات:

ارسال یک نظر