علي دايي ميره تو صف نونوايي مي بينه مردا خيلي شلوغه.يه تصميمي ميگيره.ميره خونه چادر سرش ميكنه مياد تو زنا كه خلوته.همینطوری که تو صف بوده به جلوييش که خيلي تپل و چاق بوده فش فشي ميگه : خانوم شما قصد ازدواج ندارين.يه دفعه خانم جلويي برمیگرده ميگه علي ضايع نكن منم رضا زاده

0 نظرات:

ارسال یک نظر