زاغکی روی درخت نشسته بود و چیز برگر می خورد. روبهی آمد و گفت: ایول چه بالی، چه دمی، عجب تیریپ خفن سیاهی، مشکی رنگ عشفه، یه آواز بخون حال کنیم. زاغکه ساندویچشو میزنه زیر بغلش و می گه: برو داداش، من خودم کلاس پنجمم

0 نظرات:

ارسال یک نظر