يكي بود، شايد هم نبود. در كشور هميشه سيل‌زده‌ي سيلستان، پسربچه‌ي فين‌فينوي تخسي زندگي مي‌كرد به نام پترس كه كارش انگشت كردن توي سولاخ سنبه‌ها بود. از سوراخ دماغ بابا گرفته تا سوراخ بشكه‌ي نفت و سوراخ‌ لايه‌ي اوزون. اطرافيانش با خوشحالي مي‌گفتند از ناصيه‌اش معلوم است كه اين پسر خيلي فداكار مي‌شود و كشور ما را در برابر سيل‌ها نجات خواهد داد. اما بعضي افراد حسود مي‌گفتند پسره دچار بيماري «انگوليسم» شده و بايد او را هر چه زودتر بستري كرد. هر چه بود پترس با آن انگشت وسطي‌اش به زودي مشهور شد.
جانم برايتان بگويد اين سيلستان كشور عجيبي بود. سيل كه مي‌آمد هر كسي سطلي برمي‌داشت و آن را در خانه‌ي همسايه‌هاي خود خالي مي‌كرد و به همين ترتيب برو تا آخر. علاجي هم نداشت و علت بزرگش سوراخ‌هايي بود كه هميشه روي ديوار سد آن به وجود مي‌آمد و مدام از اين سوراخ‌ها آب مي‌زد بيرون و سيل مي‌شد.
باري، پترس فداكار ما هر روز پفك‌نمكي و زالزالك مي‌خورد و بزرگ و بزرگ‌تر مي‌شد و پست‌هاي متعدد مي‌گرفت تا اين كه يهويي رييس‌جمهور سيلستان شد. اين يهويي شدن به دليل نبوغ سرشار و مهم‌تر از همه سابقه‌ي «انگشت‌نما»يي او بود كه از نشانه‌هاي توجه به شايسته‌سالاري در سيلستان بود. پترس با شعار انتخاباتي «سوراخ هرگز!» گوي سبقت از رقيبان ربود و بر كرسي نشست. مردم با شادي فرياد مي‌زدند: پترس! پترس! دوست داريم!
پترس وعده داد كه تمام سوراخ‌هاي سد را بگيرد و سيلستان را گلستان كند. او قول داد سوراخ‌هايي را كه به دليل نبود عدالت، امنيت، آزادي، مسالمت، پيشرفت، رفاه، توسعه، فرهنگ، اقتصاد و غيره به وجود آمده چنان بگيرد كه ديگر آب از آب تكان نخورد و مردم هيجان‌زده داد مي‌زدند: پترس! پترس! جيگرتو!
مردم آن شب با خوشحالي به خانه‌هايشان رفتند و به اميد پترس ناجي خواب خوشي كردند اما صبح بعد كه از خواب پاشدند ديدند نه تنها از حجم سيل‌ها و فشار آب كاسته نشده بلكه مرتب بيشتر و بيشتر مي‌شود. همسايه‌ها با سطل و تشت و قابلمه مرتب مشغول ريختن آب به خانه همسايه‌هاي ديگر بودند اما مگر تمام مي‌شد؟ اين شد كه نفس‌نفس‌زنان و با زبان‌هاي بيرون آمده تصميم گرفتند بروند محل سد ببينند چه خبر است.
وقتي مردم به سد رسيدند ديدند اي دل غافل، پترس يك درل گنده دستش گرفته و مشغول سوراخ كردن آن است و سد هم مثل جگر زليخا و آبكش برنج سوراخ سوراخ شده است. مردم داد زدند: چيكار داري مي‌كني مرد حسابي؟ اما هر بار كه كسي چيزي مي‌گفت پترس يك سوراخ گنده در سد درست مي‌كرد كه طرف را سيل مي‌برد و مردم هم به وضعيت قبلي راضي مي‌شدند و خدا را شكر مي‌كردند. به نظر مي‌رسد پترس پيش از هر سوراخي، سوراخ دعا را در سيلستان يافته بود.
بله عزيزانم، از آن روز تا حالا پترس فداكار مشغول سوراخ كردن سد است و هر روز سوراخي به آن اضافه مي‌كند و كسي هم نمي‌تواند بگويد كه: چرا؟


0 نظرات:

ارسال یک نظر