گردن بند
ملا نصرالدین هميشه از دست اذيت هاي دو زن خود در عذاب و ناراحتي به سر مي برد. روزي براي جلب محبت و آسودگي از دست آنها، دو عدد گردن بند خريد و هر كدام را به يكي از آن ها داد و سفارش كرد ديگري نفهمد.
پس از چند روز باز زن ها تصميم گرفتند، او را وادار سازند كه اقرار كند به كدام يك بيشتر محبت دارد.
ملا كه مي دانست آن ها قضيه گردن بند را به همديگر نگفته اند، فكري به خاطرش رسيد و گفت: من به آن كسي كه گردن بند داده ام، بيشتر علاقمندم. با اين جواب هر دو راضي و خوشحال شدند، زيرا هر يك خيال مي كرد كه تنها خودش گردن بند را از ملا گرفته است!!!
پس از چند روز باز زن ها تصميم گرفتند، او را وادار سازند كه اقرار كند به كدام يك بيشتر محبت دارد.
ملا كه مي دانست آن ها قضيه گردن بند را به همديگر نگفته اند، فكري به خاطرش رسيد و گفت: من به آن كسي كه گردن بند داده ام، بيشتر علاقمندم. با اين جواب هر دو راضي و خوشحال شدند، زيرا هر يك خيال مي كرد كه تنها خودش گردن بند را از ملا گرفته است!!!
0 نظرات:
ارسال یک نظر