طنز های کوتاه کمونیستی
سه كارگر به زندان افتادند. هر كدام دليل زنداني شدن خود را تعريف مي كند:
اولي: من هميشه به محل كارم ده دقيقه دير مي رسيدم. متهم به خرابكاري شدم.
دومي: من هميشه به محل كارم ده دقيقه زودتر مي رسيدم و به جاسوسي متهم شدم
سومي: من هميشه به موقع به محل كارم مي رسيدم و متهم شدم به داشتن ساعت وارداتي خارجي!!!
اولي: من هميشه به محل كارم ده دقيقه دير مي رسيدم. متهم به خرابكاري شدم.
دومي: من هميشه به محل كارم ده دقيقه زودتر مي رسيدم و به جاسوسي متهم شدم
سومي: من هميشه به موقع به محل كارم مي رسيدم و متهم شدم به داشتن ساعت وارداتي خارجي!!!
----------------------------------------------
افسر كا گ ب در پارك قدم مي زند. به پيرمرد يهودي كه در حال خواندن كتابي است بر مي خورد.
پيرمرد چي مي خواني؟
تلاش مي كنم عبري ياد بگيرم.
عبري به چه دردت مي خورد؟ افسر متعجب مي ماند. – براي گرفتن ويزاي اسراييل احتياج به سالهاي زيادي داري. تا مدارك تو تاييد شود ديگر از دنيا رفته اي.
من عبري را براي اين ياد مي گيرم كه بعد از مرگم در آسمان بتوانم با ابراهيم و موسي صحبت كنم. در بهشت همگي به عبري سخن مي گويند. – پيرمرد توضيح مي دهد.
و اگر بعد از مرگ به جهنم بروي چه؟
خوب! در اونصورت روسي رو. بلدم...
پيرمرد چي مي خواني؟
تلاش مي كنم عبري ياد بگيرم.
عبري به چه دردت مي خورد؟ افسر متعجب مي ماند. – براي گرفتن ويزاي اسراييل احتياج به سالهاي زيادي داري. تا مدارك تو تاييد شود ديگر از دنيا رفته اي.
من عبري را براي اين ياد مي گيرم كه بعد از مرگم در آسمان بتوانم با ابراهيم و موسي صحبت كنم. در بهشت همگي به عبري سخن مي گويند. – پيرمرد توضيح مي دهد.
و اگر بعد از مرگ به جهنم بروي چه؟
خوب! در اونصورت روسي رو. بلدم...
از این وبلاگ
0 نظرات:
ارسال یک نظر