فرشته

مرد داشت در خيابان حركت مي كرد كه ناگهان صدايي از پشت گفت:

- اگر يك قدم ديگه جلو بري كشته مي شي .

مرد ايستاد و در همان لجظه اجري از بالا افتاد جلوي پاش.مرد نفس راحتي كشيد و با تعجب دوروبرشو نگاه كرد اما كسي رو نديد .بهر حال نجات پيدا كرده بود . به راهش ادامه داد .به محض اينكه مي خواست از خيابان رد بشه باز همان صدا گفت :

- ايست

مرد ايستاد و در همان لحظه ماشيني با سرعت عجيبي از جلويش رد شد .بازم نجات پيدا كرد .مرد پرسيد تو كي هستي و صدا جواب داد من فرشته نگهبان تو هستم . مرد فكري كرد و گفت :

-پس اون موقعي كه من داشتم ازدواج مي كردم تو کدوم گوري بودي ؟
از وبلاگ سارگل و روزگار بی شوهری

0 نظرات:

ارسال یک نظر