حكايت سه جهانگرد گرسنه

يكي بود. يكي نبود. در جزيره اي سه تا جهانگرد كه از مال دنيا دو تا چمدان داشتند، خيلي گرسنه شان بود و چون خيلي وقت بود كه توي راه بودند و چيزي گيرشان نيامده بود بخورند و از قضا توي آن جزيره قيمت همه چيز قد قيمت باباي بشريت بود، تصميم گرفتند يكي از ميان خودشان را آب پز كنند و بعد روي آتش داغ بپزند و بخورند.
اين سه تا جهانگرد كه يكي چاق، يكي متوسط و يكي لاغر بود تصميم گرفتند براي انتخاب فرد خورده شونده قرعه كشي كنند؛ اما از آنجا كه چاقه بين آنها خيلي بلا بود، به جاي اسم خودش اسم لاغره را توي تغار قرعه كشي انداخت و از بين دو كاغذ لاغر نوشته يك متوسط نوشته، قرعه به نام لاغره درآمد. لاغره هم رفت آماده شود تا دوستانش او را بخورند كه ناگهان يك بابايي شناكنان از توي اقيانوس درآمد و در گوشش گفت: همانا، تو خيلي ساده اي دوستانت سر تو كلاه گذاشته اند و فلان و بهمان.
لاغره رفت قرعه ها را نگاه كرد ديد، اي دل غافل آن بابا راست گفته بعد موضوع را به دو جهانگرد ديگر گفت و كلي هم شاكي شد و پيشنهاد داد كه چون تقلب از جانب جهانگرد چاق صورت گرفته، خودش هم خورده شود. اما چاقه دبه كرد ]توضيح آنكه دبه كرد به معناي «ناسزا گفت و زيرش زد» به كار مي رود [و پيشنهاد داد، رأي بگيرند كه كي خورده بشود. قبل از رأي گيري سه نفري شروع كردند يك مقدار در مورد خودشان صحبت كردن.
متوسطه: دوستان! متأسفانه من مادرزادي رماتيسم دارم و گوشتم تلخ است. ظاهراً چند وقتي هم هست كه «HIV» گرفته ام و «GLX» بدنم هم بدجوري به روغن سوزي افتاده و دچار چند بيماري ديگر هم هستم كه اگر بگويم حالتان بد مي شود، پس نمي گويم.
چاقه: دوستان جهانگرد عزيز! همان طور كه مي بينيد گوشت من از فرط خستگي و تراكم شل ولهيده شده و حتم دارم مزه ماست خاكي مي دهد. ضمن اينكه ما پشت اندر پشت آدمهاي گوشت تلخي بوده ايم و با يك تحقيق الكي هم مي توانيد صحت اين موضوع را متوجه شويد.
لاغره: دوستان عزيزم! گوشت بدن من اصلاً قابل پختن نيست و سر هم نيم كيلو مفيد هم از آن درنمي آيد.
بعد از اين توضيحات، جهانگردان رأي شان را توي تغار ريختند. اما چاقه تقلب كرد و به جاي يك رأي دو برگ به نام لاغره انداخت توي تغار. هنوز آرا شمارش نشده بود كه يك بابايي از توي آسمان افتاد وسط جزيره و در گوش لاغره يك چيزي گفت: لاغره هم برگه ها را درآورد و ديد يك رأي چاق، يك رأي متوسط و دو تا رأي به نام او درآمده و همان وقت يك حساب الكي كرد ديد سه نفر كه نمي توانند چهار تا رأي داده باشند و همان موقع انتخابات را ابطال كرد.
چاقه كه ديگه خيلي گرسنه اش شده بود، عصباني شد و گفت: حالا كه همانا از راه آدميزاد نمي شود، به شيوه خودمان عمل مي كنيم. بعد زير لنگ لاغره را گرفت و بلند كرد تا او را ببرد توي آب اقيانوس بشويد و براي پختن آماده كند. در اين هنگام يك پري دريايي از پشت درختها آمد و به متوسطه گفت: جهانگرد سومي چرا بيكار نشسته اي اگر الان شما دو تا لاغره را بپزيد همه اش به اندازه يك وعده گوشت براي خوردن داريد و مطمئن باش كه اين چاقالوي شكمو فردا تو را براي ناهارش مي خورد. اما اگر تو و لاغره اين چاقالو را بگيريد نه تنها مي توانيد خودتان را كاملاً سير كنيد، بلكه تا يك ماه ديگر و رسيدن كمك هم وقت و غذاي كافي خواهيد داشت!
متوسطه هم كه ديد پري دريايي به رغم بيرون آمدنش از پشت درختان - به جاي اقيانوس - بي راه نمي گويد، يك قطعه سنگ بزرگي برداشت ] ... اين بخش از داستان به دليل وجود خشونت زياد توسط قيچي آقاي ارزياب بريده شده است. خيلي هم خوب است(84-)[
بدين ترتيب متوسطه و لاغره يك هفته اي توي جزيره ماندند تا اينكه كمك رسيد و نجات پيدا كردند.
ما از اين داستان نتيجه مي گيريم كه اگر خواستيم جهانگرد بشويم بهتر است يك جعبه خرما از سوپر ماركت محله مان بخريم و با خودمان ببريم. لازم مي شود.
از وبلاگ طنز سوسه

0 نظرات:

ارسال یک نظر